Archive for the ‘ازدواج’ Category
هم سر*همسر*همدل
قال النبي (ص): ((جهاد المرأة حسن التبعل))
** الرجال قوامون علي النساء ** – قرآن کریم –
نتيجه ميشه اين كه دو نفر در نهايت تعاون و همكاري،بدون اين كه ذره اي بينشون رقابت نامطلوب باشه دست همديگه رو ميگيرن و پله اي ميشن براي صعود همديگه. دوش به دوش هم. نه با برتري يكي بر ديگري… كه مرد بايد مردونگي داشته باشه و زن بايد لطافت زنانگي خودش رو حفظ كنه!
(+)
توضیح مطلب بالا این می شود که:
البته کم پیش میاد یه پست وبلاگی در این دوره زمونه وانفسا (!!!) انقدر برای بنده جاذب و جالب باشه که بخوام ازش نقل کنم یا بهش لینک بدم و این همش ناشی از خودخواهیمان می باشد! 😀 ، اما یک مطلبی خواندم از وبلاگ یک عزیزدلی، نشد که بهش اشاره نکنم، چون البته این مطلب یک پیش زمینه و خاطره خفنی هم داشته (خیلی سری (سری به معنای رازگونه) می باشد!).
موضوع را هم با اجازه صاحب مطلب (اجازه نگرفتم اصلاً)، عیناً همون انتخاب کردیم و ان شالله که پارسی بلاگ دنبالک برای ایشان نفرستد که ما بسی ضایع خواهیم شد!
– مطلب امروزم بعد n مدت دچار رمانتیسیسم شد!
پ.ن: الان تی وی داره میرزا کوچک خان می ده، بعد یه عمری خواستیم تلویزیون ببینیم (فقط به خاطر علاقه ام به میرزا و علیرضا مجلل) اونم امتحان داریم فردا! البته من از رو نمی رم:
چقد جنگلَ خوسی، ملت و َسی، خسته نُبُستی، میجان جانانا ٬ تَرا گَمَه ميرزا کوچک خانا
خدا دانه که من، نتانم خفتن، از ترس دشمن، می دل آويزانا٬ ترا گمه ميرزا کوچک خانا
چِر ِه زوتر نايی، تندتر نايی، تنها بنايی، گيلان ويرانا٬ ترا گمه ميرزا کوچک خانا
بيا ای روح روان، تیريشا قربان،بهم نوانان، تی کاس چومانا٬ ترا گمه ميرزا کوچک خانا
ا َمه رشتی جَغَلان، ايسيم تی فرمان، کُنيم ا َمه جان، تی پا جير قربانا٬ ترا گمه ميرزا کوچک خانا
++++++موسیقی تیتراژ را بشنوید.
چقدر در جنگل میخوابی به خاطر مردم؟ خسته نشوی… ای جان جانانم، با تو ام، میرزا کوچک خان!
خدا میداند که از ترس دشمن خواب نمیتوانم، دل آویزان و نگرانم، با تو ام، میرزا کوچک خان!
چرا زودتر نمیآیی؟ تندتر نمیآیی؟ گیلان ویران را تنها گذاشتهای… با تو ام، میرزا کوچک خان!
بیا ای روح و روانم، قربان ریشت، آن چشمان روشن را روی هم نگذار، با تو ام، میرزا کوچک خان!
ما بچههای رشت، به فرمان تو ایم، جانمان را به پایت قربان میکنیم، با تو ام میرزا کوچک خان!
صدا میکنیم بزرگانی را که رفتهاند، با اندوه، با حسرت. که انگار رسم این سرزمین است که جز وقتی کسی نیست، بودنش را حس نمیکنیم….
– من همیشه و همه عمرم یه حس خاصی نسبت به میرزا داشتم….