مونولوگهای من

چه بغضها که در گلو رسوب شد نیامدی

Archive for the ‘شخصی’ Category

سلام بر وردپرس.کام

with one comment

سلام، چقدر دلم برای اولین «مونولوگهای من» تنگ شده! از وقتی که از اینجا رفتم، دیگه وبلاگ نویسی من مثل قبل نشد. به هر حال امروز از کامنتهای وارده متوجه شدم که بازدید این پست  در مورد لاله، خواننده ایرانی، به شدت بالا رفته و هوس کردم اینجا بنویسم و داشتم فکر می کردم که کاش می شد از طریق ایمیل به وردپرس پست کنم و درست وقتی با هزار زحمت وارد داشبورد اینجا شدم دیدم اون بالا نوشته خبر جدید، پست از طریق ایمیل!!!!
و الان پستی که مشاهده می کنید از ایمیل فرستاده می شود (اسمایلی تست 😀 )
پست از طریق ایمیل به وردپرس.کام: به داشبورد وارد شده و آخرین گزینه «پیش خوان» رو انتخاب کنید که نوشته: بلاگ های من. بعد برای هر کدام از وبلاگهایتان که مایلید دکمه فعال سازی ایمیل رو بزنید و یک ایمیل تصادفی برای شما نمایش داده می شه. آدرس ایمیل رو کپی کنید و در آدرس های ایمیلتان ذخیره کنید. از این به بعد هر جا که باشید (مخصوصاً برای ایرانیها که لاگین به وردپرس براشون دردناکه!!) وارد ایمیل شخصی تون بشید و این آدرس رو به عنوان گیرنده تایپ کنید و متن مورد نظر رو برای وبلاگ بفرستید. 

3447085038 647920ba69 b

عکس بالا هم با عنوان دزد دوچرخه، کاری از داستین دیاز است که توسط یک عدد نیکون D700 گرفته شده. :دی

Written by raoros

مِی 14, 2009 at 5:57 ق.ظ.

نوشته شده در شخصی

Tagged with ,

The unperfect circle

with 4 comments

The cycle was sick, undone and incomplete. Everything she did was wrong and vain, and what would you think about somebody who knows that the subject was whole wrong, but she started it, she continued and she is still insisting to go on!

Somebody who knows what is waiting for her in the end: <fail>

Tell me what could she do? When you start from one point, then it is attractive. So you keep going, and at some point you realize that where you are! It is a <Labyrinth>.

You see it is complicated, would you give her a right to continue and insisting on it?

No way back, no way to escape. You’ve got involved!

I’ve always scared of <labyrinth> and when you’re afraid of something, probably you will meet it!

So here I am: Lost and confused. I see the sky above is blue, but I can not fly. I hear some voices around, but I can not respond. And there is an eye, watching me, at one corner. It is attractive, magnificent, even sexy. I kept watching at these eyes, so long time, though I knew it’s a big <Lie>.

And there is a truth about her, found here:

What shall it profit a girl who won the whole world and she lost her own soul ?

And I see those 3 magic words that you know and I know them, too, wont do a damn thing.

– Her

Written by raoros

جون 3, 2008 at 3:15 ب.ظ.

نوشته شده در شخصی

Tagged with ,

Remember me

with 16 comments

گرَم یادآوری یا نه

من از یادت نمی کاهم،

.

.

تو را من چشم در راهم…

Remember, I’ll never leave you
If you will only
Remember me (+) (+)

Written by raoros

آوریل 12, 2008 at 5:52 ب.ظ.

نوشته شده در شخصی

Tagged with ,

روزها

with 9 comments

گاهی که فکرم رو آزاد می ذارم تا به بهترین ساعتها و روزهای گذشته سفر کنه، ناخود آگاه و بی اینکه من بهش جهت بدم، فقط یک تصویر ثابت میاره جلوی چشمهام:

خودم رو توی اتوبوسهای خط آزادی – فیاض بخش نشونم می ده، وقتی دارم از کنار دیوارهای خلوت و ساکت سفارت انگلیس تو خیابون فردوسی رد می شم، ساعت هفت و ده دقیقه صبح هست و من منتظرم که از اون چند تا پله بپرم و می ترسم که کسی بهم سلام کنه و من نشنوم بخاطر هدفونی که توی گوشمه و بعد یه دیوار شیشه ای هست و یه جفت چشم…

و به قولی : و دیگر هیچ …

گاهی انتخابهای ذهن ناخودآگاه، با انتخابهای خودآگاه اما فاقد شعور و احمق، فرق میکنه. : )

Written by raoros

آوریل 9, 2008 at 8:17 ب.ظ.

نوشته شده در شخصی

Tagged with