مونولوگهای من

چه بغضها که در گلو رسوب شد نیامدی

Posts Tagged ‘memories

روزها

with 9 comments

گاهی که فکرم رو آزاد می ذارم تا به بهترین ساعتها و روزهای گذشته سفر کنه، ناخود آگاه و بی اینکه من بهش جهت بدم، فقط یک تصویر ثابت میاره جلوی چشمهام:

خودم رو توی اتوبوسهای خط آزادی – فیاض بخش نشونم می ده، وقتی دارم از کنار دیوارهای خلوت و ساکت سفارت انگلیس تو خیابون فردوسی رد می شم، ساعت هفت و ده دقیقه صبح هست و من منتظرم که از اون چند تا پله بپرم و می ترسم که کسی بهم سلام کنه و من نشنوم بخاطر هدفونی که توی گوشمه و بعد یه دیوار شیشه ای هست و یه جفت چشم…

و به قولی : و دیگر هیچ …

گاهی انتخابهای ذهن ناخودآگاه، با انتخابهای خودآگاه اما فاقد شعور و احمق، فرق میکنه. : )

Written by raoros

آوریل 9, 2008 at 8:17 ب.ظ.

نوشته شده در شخصی

Tagged with

قدح اندیشه

with 2 comments

دامبلدور (مدیر فقید مدرسه هاگوارتز)، یک قدح سنگی داشت به نام قدح اندیشه، هر روز از زندگی اش که به پایان می رسید، می آمد بالای سر قدح اندیشه اش و با ابزاری یک تار نقره ای از درون سرش بیرون می کشید و داخل مایع شفاف و لغزان نقره فام درون قدح می ریخت. اینطور بود که قدح تمام خاطرات زندگی اش، شادی و غصه هایش را برای همیشه نگهداری می کرد و خوب در آخر ماجرا این قدح بسیار به کار هری و گشودن رازهای داستان آمد.

————————

 

من یک قدح اندیشه می خوام که هر شب خاطره های اون روزم رو خالی کنم توش، ولی قول می دم سرماه یا هفته که بشه، قدح رو خالی کنم توی چاهی، جوبی، چیزی که برای همیشه پاک بشه.

اینه! اینه ارزش زندگی من و آدمای دور و برم و خاطره هام باهاشون از بس که گرانقدر و با ارزشن!

 

– شما اگه قدح داشتید باهاش چه می کردید؟

 

– پی نوشت: نمی دونید دامبلدور و هاگوارتز و اینا کیه؟ پس >>>

به روش هدر وبلاگ آقای مانی منجمی:

There are 10 types of people in the world, those who know Harry Potter and those who don’t know him. 😛

 

 

Written by raoros

ژانویه 31, 2008 at 4:57 ب.ظ.

نوشته شده در شخصی

Tagged with , , , , ,