مونولوگهای من

چه بغضها که در گلو رسوب شد نیامدی

عیـــــــــــــــــــــــد !

with 3 comments

1. باز عید شد !یعنی فردا سال نو می شه …

تجربه می گه خوشحالی سال نو همون لحظه ی سال تحویله که باشکوه به نظر می رسه و بعدش همه چیز عین قبل و حتی من نمی فهمم عوض شدن سال، یک سال بزرگتر شدن و دور شدن از جوانی و یک سال نزدیک شدن به مرگ …

خوب بگذریم .. بیشتر که ادامه بدم این تصور می شه که من دیوانه و افسرده ام که البته واضحه که نیستم !

و یک تصور بدی هم از عید دیدنی دارم که آخرش که چی؟

مثلاً من برم دیدن کسانی که در طول سال حتی بهشان تلفن نمی زنم؟ بعدش چی می شود؟ هیچی ! ترجیح می دم تو خونه بمونم البته اگه بذارن !

2. وقتی آن چیزی را که خانواده باید به تو بدهد در غریبه ها جستجو کنی همین می شود … خیلی شانس آورده باشی و آن غریبه خیلی آدم پاکی باشد، می تواند دوست خوبی باشد آنهم بصورت So So نه کامل !

حالا آن چی است که خانواده باید به ما بدهد و ما به دلایلی آن را در غریبه ها جستجو می کنیم؟ بعضی ها می گویند محبت است و بعضی ها می گویند توجه است و بعضی دیگر می گویند عشق است …

من اما هیچ کدام این اسمها رو روش نمی ذارم .. به نظر من چیز نابی است که به تجربه ی من در هیچ غریبه ای یافت می نشود! ( گشته ایم ما ! ) و خانواده هم که بدلیل شکاف عمیق نسل و مشکلات داخلی نمی تونه به آدم بده … نتیجه ای که من گرفتم » تنها » دنیا رو گذراندن بود و این گرچه ممکن است پر از Depress ای و این چیزا به نظر برسد ولی خوب حقیقت این است که شخص من نمی تواند به کم قانع باشه و با هر زهر ماری سازگاری پیدا کنه …

واسه همین دلیل بسیار بزرگ بود که راه زندگی ام رو برای همیشه عوض کردم و امیدوارم به نتیجه ی دلخواه برسم.

تمام شد !

گوش می دهم به : ترانه ی Sounds like a Melody از Alphaville

پی نوشت اینکه امسال احساس می کنم رشد ذهنی ام بسیار چشمگیر تر از سالهای قبل بود، دلیلش چی بود دقیق نمی دانم ولی یکی از نتایجش تغییر نوع آرزوها و خواسته های من بود ! دیگر کسی را نمی خواستم ! چیزی، هدفی و قله ای بلند را می خواهم !

زهرا :^)

Written by raoros

مارس 20, 2007 در 10:37 ق.ظ.

نوشته شده در من

3 پاسخ

Subscribe to comments with RSS.

  1. نمی تونم جلوی خنده خودمو بگیرم .خودمونیم خیلی باحال بود
    دمت گرم ،خیلی باحالی ،بابا منتقدسیاسی بپا نبرند زندان اوین

    پسرکی ساده دل و تنها

    سپتامبر 12, 2007 at 3:52 ق.ظ.

  2. میشه بگی دوست so so یعنی چی?

    پسرکی ساده دل و تنها

    سپتامبر 12, 2007 at 3:56 ق.ظ.

  3. دوست so so یعنی … یعنی نصفه عشق … نصفه دوست …که آخرشم نمی فهمی این عشقت بود یا دوستت ؟ و مدام هم مخت و قلبت رو در عین حال اینکه شاد و سرزنده می کنه، منفجر هم می کنه!!!

    raoros

    سپتامبر 12, 2007 at 4:03 ب.ظ.


بیان دیدگاه